داستان دنباله دار « اگر تو بودی »
داستان دنباله دار « اگر تو بودی »
داستانک اگر تو بودی...
قسمت اول :
در آستانه ۲۸سالگی هستم. فربد چند روز دیگر دوساله می شود،ومن خودم را برای نوشتن رساله دکترا ،آماده می کنم . که سر وکله تو پیدا می شود،باورش برایم سخت است،مگر می شود؟؟ اصلا چرا الان؟؟ چرا اینطور ناخوانده مزاحم شده ای؟؟ قرار من وپدرت این بود که بعد از مدرسه رفتن فربد فرزند دیگری بیاوریم. چرا بی برنامه آمده ای؟؟ هنوز سختی بارداری وزایمان وحشتناک فربد تنم را میلرزاند. هنوز شب بیداری هایش تمام نشده،هنوز زندگیم به روند قبلی برنگشته. با چه سختی در این دوسال دانشگاه رفتم،اگر کمک های مادرم وپدرت نبود مگر می شد؟؟ چرا الان؟؟مگر می شود در بارداری رساله نوشت؟؟ مگر می شود پابه ماه از رساله دفاع کرد؟؟ اصلا حق فربد چه می شود؟؟ گناه دارد پسرکم،هنوز شبها در آغوشم میخوابد،چطور تو را جایگزین کنم؟؟ اصلا مگر می شود با تو به تربیت وکارهای فربد رسیدگی کنم؟؟ بارداری فربد کل تیپ و اندامم را بهم ریخته ،تازه شروع کردم باشگاه میروم،رژیم گرفته ام. اصلا جواب دوستان وآشنایان را چه بدهم؟؟لابد همه خواهند گفت،تو دیگر چرا؟؟تو که به برنامه ریزی خیلی مقید هستی؟؟وبعد بلند بلند به حرفهای شعارهای همیشگی ام خواهند خندید. هنوز خانه نخریده ایم،مستاجر را چه به فرزند دوم. نه نه نه هر طور فکر می کنم الان وقت خوبی نیست،تو هم هنوز لخته خونی بیشتر نیستی،قطعا نبودنت برای همه بهتر است.حتی خودت. صبر کن ببینم،آها این شماره همان دوستم هست که چند وقت پیش یک ماما در زیر زمین خانه اش، عمرمزاحم زندگیش را خاتمه داد.....