داستان دنباله دار « اگر تو بودی »3
داستان دنباله دار « اگر تو بودی »3
در آستانه ۳۴سالگی ایستاده ام.
دیروز دکترم آب پاکی را روی دستم ریخت وگفت بخاطر سقطی که داشته ام،هیچوقت نمی توانم باردار بشوم.
فربد کلاس دوم است،از وقتی مدرسه می رود وخواهر وبرادر دوستانش را می بیند،بهانه اش برای درخواست داشتن خواهر بیشتر شده.
روزی نیست که از من وپدرت درخواست داشتن خواهر نداشته باشد.
هنوز ندانسته ام چرا فقط خواهر می خواهد شاید جای خالی تو را او هم احساس می کند.
همه جا جای تو خالیست.
امروز فربد را بردم پارک،روی صندلی نشسته بودم که دخترک همسن وسال تو رادیدم.
در این چند سال همیشه وهمه جا،وقتی دختر کوچک می بینم حساب می کنم اگر تو بودی الان چه شکلی بودی وچه میکردی؟؟
گاهی از مادرهایشان سن دخترکان را میپرسم وبعد حساب می کنم اگر توبودی الان چگونه بودی؟
بنظرت فربد تو را چه صدا میزد؟؟
تولد چهار سالگیش از ما خواست برایش یک عروسک بزرگ بخریم،هر چقدر حرف زدیم که تو پسر هستی وعروسک مال دخترها،راضی نشد.
اسم عروسک را گذاشت فرانک.
اما صدایش میزند آبجی فرانک جون.
چقدر اسمتان بهم می ایید.
فربد و فرانک.
اگر بودی حتما همیشه هر دوتایتان را با هم صدا میزدم.
خوب فاصله سنی تان کم بود و حتما خیلی وقتها کنار هم بودید.
مثل همین امروز.
مثل همین دخترک موفرفری.
یک شکلات بطرفش گرفتم.
با خجالت آمد نزدیک وشکلات را گرفت .
سنش را پرسیدم،دقیقا همسن تو بود.
اگر توبودی،شاید مثل پدرت واین دخترک،موفرفری بودی،شاید هم مثل خودم وفربد موهایت صاف ولخت بود.
دست روی موهای فردارش می کشم،چقد این سالها در خیالم موهایت را شانه کرده ام.
چقدر جلو ویترین مغازه های که پیراهن دخترانه دارند ایستاده ام وتو را در پیراهن های رنگارنگ ،تصور کرده ام.
اما امروز همه چیز برایم فرق کرده،چون تا دیروز کور سو امیدی داشتم که دوباره باردار می شوم هم فربد به آرامش می رسد هم خودم از خیال تو بیرون می آییم .
اما...
ادامه دارد...
کپی لینک کوتاه خبر: