داستان دنباله دار « اگر تو بودی »2
داستان دنباله دار « اگر تو بودی »2
در آستانه سی سالگی هستم.
چند روز دیگر تولد چهار سالگی فربد هست،مدرک دکترا یم را گرفته ام ودر شرکتی مشغول بکار هستم، خانه خوبی خریده ایم.اما...
هوای بهار مرا بیاد تو می اندازد،آن روز که در زیر زمین خانه آن ماما،از وجودم جدا شدی،هنوز ۱۲هفته بودی،اما وقتی ماما تن بی جانت را نشانم داد،از خودم متنفر شدم،خیال لخته خون کجا وتو کجا؟؟
تمام اجزایت کامل بود،فربد بودی در ابعاد کف دست،حتی مشخص بود برای فربد خواهر بودی وبرای من دختر
از خانه آن قاتل که بیرون آمدم باران میبارید .نمی دانم شاید اسمان برای مظلومیت تو گریه میکرد.
راستی من قاتل بودم یا آن ماما،یا پدرت که مرا تا آنجا همراهی کرد؟؟
شاید هرسه نفرمان شریک جرم بودیم،اما می دانم مسئول نگهداری از تو من بودم نه هیچکس دیگر.
چه بی رحم بودم و تو چه بی پناه.
بعدها فهمیدم چقدر درد کشیدی تا قلبت از کار ایستاد.
چقدر مقاومت کردی تا از من جدا نشوی.
وهر لحظه صدای التماست در گوشم میپیچد که مامان منو نکش.
مظلوم بیصدای من ، هر شب صدای نفس هایت که سخت شد تا تمام شد را میشنوم .
صدای نفس های که الان باید کنارم بود.
امروز هم باران میبارد ومن مثل تمام روزهای این دوسال دلتنگ توام.
باران میبارد ومن برای دخترکم میبارم.
ادامه دارد.....
کپی لینک کوتاه خبر: